تولد: ۱۳۳۵
شهادت: ۱۳۶۰/۱۱/۲۳ در جبهه چزابه
قطعه ۱
ردیف ۸
گار بهشت صادق بوشهر
✏ شهیدی که میخواهم برایتان معرفی کنم شهیدی است که به مالک اشتر دکتر چمران معروف است. شهیدی که ظاهر آرام و محجوبی داشت اما به هنگام نبرد چیزی جلودارش نبود و مثل شیر می غرید.به گمانم او حضرت علی (ع)را در تمام زندگیش اسوه قرار داده بود.شخصیت والا،شجاعت و بی باکی اش و موفقیت هایش در عملیات ها باعث شده بود که دکتر چمران،به آقای ماهینی لقب مالک اشتر بدهد. کسی که در برابر دوستان متواضع ، فروتن و مهربان❤ ولی در برابر دشمن شجاع ونترس بود.
آیه ۲۹سوره مبارکه فتح چ زیبا در وصف ایشان صدق میکند.(أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ)
شهیدی که غریب بود بین همه حتی بین همشهرهای خودش.
اما.
خداوند هر کس را بخواهد به زیباترین شکل میشناساند. (تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء هر کس را بخواهی، عزت می دهی، و هر که را بخواهی خوار می کنی)
و اما چطور مشهور شد؟!
همه چیز برمیگردد به پاییز سال ۸۵ به عکس زیرپای مسافران مترو به کسی که اون عکس را برداشت و دلداده ی شهید شد،شهیدی که هیچی ازش نمیدونست الا یه اسم.حتی نمیدونست از چ شهری هست. وقتی خدا بخواهد کسی رو معروف کند چنان میشناساند که هیچ مُعرفی همچین کاری نمیتواند بکند.
آری ماجرای شناخت علیرضای قصه ی ما از اونجایی شروع شد که یه خانم تهرانی توی مترو عکسش را میبینه زیر پای مسافران افتاده و وقتی برش میداره و میبینه زیر عکس شهید نوشته شهید علیرضا ماهینی فرمانده جنگ های نامنظم.
حالا این علیرضا کیست؟! علیرضا بزرگمردی از دیار رئیسعلی دلواری همون کسی که مرگ را پذیرفت ولی ذلت در برابر بیگانه را نه،همون شیر مرد جنوبی که در برابر انگلیسی ها با تمام وجود مقاومت کرد تا وجبی از خاکمان را به غارت نبردند.
از دیار مردمانی دریا دل و شجاع،مردمانی خونگرم و مهمان نواز.
و چه زیبا نویسنده ی دلداده این قصه را تعریف میکند؛ بعد از فراز و نشیب های که برای شناخت و معرفی شهید داشت این چنین زیبا وصف حال میکند:
من پروانه وار به دور شمع حقیقت می چرخیدم و از سوختن بال هایم لذت می بردم.چه عاشقانه و مصمم در این راه قدم برداشتم.در این سال ها خدای خود را بهتر شناختم و دانستم عشق و محبت به او حقیقتی است که آثارش در محب آشکار می شود.
و چ زیبا شهدا خریدار دلهای شکسته ما میشوند و پابه پایمان گام برمیدارند تا مبادا از درد ورنج هایی این دنیا خسته بشیم و ازمسیر درست زندگی باز بمانیم.
مهربان با هَمه، حتی .
با علیرضا در عملیات طراح آشنا شدم؛ او ویژگی هایی داشت ک هر کسی را در همان دیدار اول مجذوب خود میکرد.
مردانگی وخلق وخوی نیک او زبانزد بود و در عین حال در جنگاوری، بی نظیر بود. و دلی رئوف داشت،
بی مناسبت نیست اگرخاطره ای ک از علیرضا در ذهنم مانده و هیچگاه پاک نمیشود و او را برای من به اسطوره ای در مردانگی تبدیل کرده، در اینجا بیان کنم:
در عملیات طراح یکی از رزمنده ها دوستش شهید شده بود و از این بابت بسیار ناراحت بود؛
و کنترلی بر اعصاب خود نداشت، به طرف درجه دارِ عراقی ک به اسارت گرفته بودیم، رفت و بصورت ش سیلی محکمی نواخت، کمربندش را درآورد تا او را کتک بزند، علیرضا ک این صحنه را دید، خودش را بین آن رزمنده و اسیر حائل کرد
و با لحنی قاطع رو به رزمنده گفت:((چ کار میکنی؟! چ کسی ب تو اجازه چنین رفتاری با یک اسیر را داده است، خدا میداند اگر کمبود نیرو نبود، یک لحظه تو را اینجا نگه نمیداشتم، و عذرت را میخواستم!من ب چنین نیرویی احتیاج ندارم! ))
حال و روز درجه دار عراقی تماشا کردنی بود، او ک مهر و محبت علیرضا را دیده بود خودش را به پای علیرضا انداخت. علیرضا او را بلند کرد و به او آب داد و دستی به مهربانی بر سرش کشید و آرامش کرد.
علیرضا با همه مهربان بود حتی با اسیری که شاید لحظاتی قبل عزیز ترینِ دوستانش را به شهادت رسانده بود.️
(راوی:اردشیر ترک زاده<همرزم شهید>)
برگرفته از کتاب دلداده نوشته خانم زهرا سبزه علی(شاه بابایی)
درباره این سایت